جدول جو
جدول جو

معنی آب دست - جستجوی لغت در جدول جو

آب دست
آبی که با آن دست وروی خود را بشویند، برای مثال هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی - ۳۶۹)، وضو، شستشو پس از قضای حاجت، طهارت، مستراح، چابک و ماهر و استاد در کار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
فرهنگ فارسی عمید
آب دست
(بِ / بْ دَ)
آبدست. آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است:
حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب
کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیر
آب دستت همه بر روی کشیدی چو گلاب
خاک پایت همه در زلف دمیدی چو عبیر.
معزی.
هم خلال ازطوبی و هم آبدست از سلسبیل
بلکه دستاب همه تسنیم رضوان آمده.
خاقانی.
، وضو. تکرع. غسل. توضؤ: الحدث، هرچه آبدست بدان تباه شود. (دستوراللغۀادیب نطنزی). این معنی رفتن گناهان است به آبدست، اگر از اینها چیزی مانده است بدان که هنوز گناه در تست و وضوی تو تمام نیست. (کتاب المعارف).
جمال یارشد قبله ی نمازم
ز اشک رشک او شد آبدستم.
مولوی.
نماز عید خواهم کرد هان ساقی بیار آبی
برای آبدست ما به ابریق قدح شویان.
کمال خجند.
، استنجا کردن به آب. (برهان) ، لطف و مهارت در صنعت:
که بست آن نقش عارض، آفرین باد
که آب دست از وی آشکار است.
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
آب دست
آبی که بعد از طعام برای شستشوی دست و دهان به کار رود
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
فرهنگ لغت هوشیار
آب دست
((دَ))
آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند، وضو
به آب دست خرج دادن: کنایه از مایه گذاشتن
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب دخت
تصویر شب دخت
(دخترانه)
دختر شب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آب دستی
تصویر آب دستی
چابکی و تردستی در کار، مهارت، برای مثال چنان در لطف بودش آب دستی / که بر آب از لطافت نقش بستی (نظامی۲ - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دستان
تصویر آب دستان
آفتابه، برای مثال کنیزک ببرد آبدستان و تشت / ز دیدار مهمان همی خیره گشت (فردوسی - ۶/۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب خست
تصویر آب خست
ویژگی میوۀ ترش شده و فاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب داغ
تصویر آب داغ
آب جوشیده که با قند یا شکر نوشند: یک استکان آب داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خسق
تصویر آب خسق
(گل گاویشه) : زرتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب حسرت
تصویر آب حسرت
آب رسانه (رسانه: حسرت) اشک سرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد در موقع جماع بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدستی
تصویر آبدستی
مهارت، چابکی، تندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوست
تصویر آبخوست
جزیره، محلی که آب آن را کنده باشد آبکند
فرهنگ لغت هوشیار
منفذی بدون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند: این زمین یااین کاریز آب دزد دارد، مجرای آب، ابر سحاب قطره دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسد ست
تصویر آسد ست
آسیا که با دست گردد دستاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دست
تصویر دو دست
دستهای یکتن یدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر دست
تصویر زبر دست
بالا دست، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان، پایینگاه (صف نعال) آخر بار، پایین اطاق صف نعال پای ماچان، داوآخرقمار دست آخر، آخر پایان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رفت
تصویر آب رفت
سنگی که در جریان آب به طول زمان سائیده ولغزان شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دوغ
تصویر آب دوغ
ماست با آب بسیار، گشاده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان (بهمه معانی) یاآب دهن پس دادن، آب دهن بسیار خارج کردن بی اختیار آب دهن بیرون ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
زیر دست فرو دست مطیع محکوم، سنخ هم سنخ، از طرف از جانب از قبیل، از عهدهء: این کار از دست... بر نمیاید) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدست
تصویر آبدست
قسمی جامه وپوشش، لباده، جبه آستین کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدست
تصویر آبدست
((دَ))
زاهد، پاکدامن، ماهر، استاد، مستراح، لباده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبردست
تصویر زبردست
متبحر، حاذق، خبره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب رفت
تصویر آب رفت
آلوویون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبخوست
تصویر آبخوست
جزیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به دست
تصویر به دست
توسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخردست
تصویر آخردست
به پایان، پایین گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب خسق
تصویر آب خسق
زرتک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب حسرت
تصویر آب حسرت
آب رسانه
فرهنگ واژه فارسی سره
دره ای در منطقه ی کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که بر سر سفره آورند تا پیش از خوردن غذا و پس از آن دست
فرهنگ گویش مازندرانی